ایمان داشته باش که پس ازرفتنت خداهم بامن گریست
خداهم گریه اش گرفت..ایمان داشته باش که پس ازرفتنت خداهم بامن گریست..تو که رفتی برای چشمهای تو سبدسبد غزل سرودم وپاره کردم..گریستم و ناله کردم...وبالاخره خداهم گریست...ومن زیربارحجم غریب اندوه نداشتنت خم شدم..
دیدی رفته بودم خبر ازخنده های عاشقانه بیاورم..اما تونخندیدی ومن اشکدانه هایم راهدیه آوردم برای خدا...دیدی دلم که گرفت دیگربرای خدا بوسه نفرستادم..دیدی تمام شب از خدا حقم را خواستم..دیدی تو حق من نبودی و باز مرا درکوچه پس کوچه های زندگی رها کردی تا تمام این عمربیهوده را سرگردان تو بمانم..
گفتی...چرا من؟آن لحظه نگفتمت دلیل خواستنت را اما حالا می گویم که خواستن تو دلیل نمی خواهد ..که تو معنای هبوطی برای این خسته روح ..دروغین ترین بت دنیا وپرستیدنی ترین آنها..
رهایم کن جان شیرینم ..بگذار غرق درهمین اندوه امروزم بمیرم..دیگردوستت ندارم... تو تنها معنای عمیق پرستشی برای من..پس ازخاطره امروز من هم فقط یک وهمم...یک تباهی مطلق..یک جسم بی روح...یک عاشق بی کلام..
دستهایم را کاشتم از آن لحظه..سبز می شود ..می دانم که سبز می شود دربرهوت وجود من..حالا از تمام این شکسته تن تنها دستی مانده است که بوی عشق می دهد...بوی تو را می دهد این خالی دستهای من..
یکی به من سیگار بدهد...می خواهم دود کنم خاطره هایت را..کسی مرا از اینهمه توهم بیرون بکشد..کسی شرابم بدهد..شرابی هزارساله بیاورید برای من که مستی برای من گنه نیست... اینجا کجاست؟آدمها کجایند؟چرا مرا ازاین دریا نجاتم نمی دهند؟من غرق شده ام دردریای وجودت وکسی مرا نمی بیند..
بگذار همین جا بمانم ..حالا که محرمترین نامحرمی برای من بگذار غرق در همین اندوه نبودنت حجم خالی بغضم رافرو دهم..دستهایم...دستهایم رابگیر ..این دستهاتو را می خواهند در هبوط گناه..سوگند میخورم..سوگند می خورم به تو..که ایمان آورده ام به بودنت...
سه ثانیه سکوت به احترام تو...حالا زانو می زنم درکلیسای نگاهت...صلیبی می کشم به نام تو....
آری جان شیرینم...به نام تو..به نام توکه روح القدس جان بی جان منی..
به ياد مهدي فراموش نشدني


اگر می دانستم...